تاریخ فکری: هدفها و روشها
مترجم: سید محسن علویپور
سی و یک سال پیش، (1) پری میلر کتاب خود با نام ذهن نوین انگلستان (2) را منتشر ساخت. با وجود آنکه این کتاب در زمان انتشار کمتر مورد توجه قرار گرفت و حتی به عنوان ایدهای (3) متهورانه با بیاقبالی و سوء ظن مواجه شد، آهسته آهسته به مثابهی اثری اصیل مورد تصدیق قرار گرفت، تا آنجا که اکنون به اثری کلاسیک تبدیل شده است. میلر خود از ماهیت سرکش و خودسر (4) کار خویش آگاه بود و در مقدمهای طولانی [بر کتاب] به تبیین و توجیه طرح خود و روش آن پرداخت. بنا به گفتهی او، کتاب قرار بود «جلد اول از مجموعهی معهودی دربارهی تاریخ فکری در انگلستان نوین» باشد. آیا میلر میدانست که عبارت تاریخ فکری، مفهومی بدیع است، و آیا او با استفاده از این عبارت آیا او به دنبال آن بود که تأکید ورزد کارش متعلق به گونهای جدید در عرصهی تاریخ است؟ موضوع تاریخ در دانشگاهها همچنان تاریخ عالم باقی ماند، اگرچه اصلاح دینی مسبب بروز تبدیلهایی در نمای کلی قرون وسطایی از تاریخ جهان گردید فیلیپ ملانکتون طرح نوینی از تاریخ جهان را که با اندیشههای جدید انطباق داشت، عرضه نمود. استدلالهای میلر برای به کار بردن این عبارت، اکنون دیگر وجهی از اعتبار ندارد. در واقع [مسئله آن است که] در سال 1939، تاریخ فکری هنوز به واژهای آشنا بدل نشده بود و به آهستگی به میان واژگان علمی خزید. در سال 1904، جیمز هاروی رابینسون- یکی از آبای مؤسس آنچه آن زمان «تاریخ جدید» میخواندند- درسی به نام «تاریخ فکری اروپای غربی»- ارائه کرد و به کرات به عبارت «تاریخ فکری» اشاره نمود. (5) در سالهای میان جنگ یکم و دوم جهانی، این عبارت بیشتر و بیشتر مورد استفاده قرار گرفت، اما به نظر میرسد کتاب ذهن انگلستان پری میلر نخستین اثر علمی جدّیای باشد که مدعی «تاریخ فکری» بودن است- و من این عبارت را با تمام احترامی که یک جمله میتواند در توصیف یک اقدام بدیع داشته باشد، بیان میکنم.
بررسی تاریخ این عبارت، پرده از حقایق شگفتانگیز دیگری نیز برمیدارد. نه دانشمندان فرانسوی از عبارت تاریخ فکری (6) استفاده کردند، و نه فرهنگ انگلیسی آکسفورد وجود واژهی «تاریخ فکری» را به رسمیت شناخت. بررسی تاریخ مدرن کمبریج، (7) بر دقت و صحت فرهنگ انگلیسی آکسفورد گواهی میدهد؛ «تاریخ فکری» عنوان هیچ فصلی از تاریخ مدرن کمبریج نیست، (8) اگرچه بسیاری از آنها به موضوعهایی میپردازند که این عنوان میتواند برایشان بسیار مناسب باشد. در ایتالیای سال 1953، هنوز واژهی تاریخ فکری، (9) ترکیبی چنان غریبه بود که ضرورت داشت با نشان نقلقول بیاید، تا خواننده بداند که این دو کلمه شاید بهترین ترجمه برای رساندن معنای تاریخ فکر (10) آلمانی باشند. (11) آلمانها فقط تاریخ فکر (12) یا تاریخ اندیشه (13) را میشناختند، و نه تاریخ فکری (14) را. ناکامی مورخان کشورهای دیگر در یافتن معادلی مناسب برای آنچه در ایالات متحده «تاریخ فکری» نامیده میشود، بدان معنا نیست که موضوعها و عنوانهایی که ذیل این نام قرار میگیرند، در کشورهای دیگر مورد توجه نیستند. در نتیجه، در بحث از مسائل تاریخ فکری، نخستین پرسش باید آن باشد که آیا صرفاً ایالات متحده توانسته است نامی متناسب و جامع برای مجموعهای از موضوعهای متفاوت اما مرتبط بیابد که در دیگر کشورها ذیل عنوانهای مختلف جای میگیرند، یا این که آیا این نام جدید از ظهور گونهای جدید در عرصه تاریخ خبر میدهد.
تردیدی نیست که موضوعهایی که در سپهر تاریخ فکری میگنجند، همواره در مجموعهی دغدغههای مورخ قرار دارند. مورخ، یا از طریق بررسی تاریخ دانشگاهها (15) و یا با پیگیری شیوههای تکامل حوزههای مختلف دانش، مانند فلسفه، حقوق و اقتصاد، همواره به فرایند پیشرفت دانش پرداخته است. [با این حال] او همواره با دقت و توجهی مضاعف پیجویِ سیر تکوین حوزهی کاری خویش- تاریخِ تاریخ- نیز بوده است. کارهای صورت گرفته در زمینهی این موضوعها، شکلهای مختلفی به خود گرفته است؛ آنها بر دانشمندان خاصی تمرکز کردهاند؛ به تحلیل تغییر و تحولات در روش پرداختهاند؛ و یا دلمشغول افکار و اندیشههایی- مانند تاریخ اندیشههای سیاسی، اندیشههای اقتصادی، اندیشههای مذهبی و امثال آن- بودهاند که تعیّن بخش این تطور به شمار میرود. این مطالعات را در افق نیز میتوان بسط داد، که شامل حوزههای مختلف و یا تمامی حوزههای تفکر در یک دورهی خاص میشود؛ و نتایج آنها میتواند در چارچوب یک کشور باشد- مانند کاری که لسلی استفان (16) در کتاب خود با عنوان تاریخ تفکر انگلستان در سدهی هجدهم (17) انجام داد- یا این که چنین پژوهشی میتواند به منظور ترسیم جنبشی صورت پذیرد که تمامی صحنههای فکری اروپا را درنوردیده است. روشنگری، موضوع مورد علاقهای از این نوع به شمار میرود. (18) جنبشهای عظیم فکری که دورنمای غالب یک دوره را شکل میبخشد، ایدهها و اندیشههای مختلف را در ترکیبی واحد به یکدیگر پیوند میزند، اما رشتههای متنوع این ترکیب را میتوان به شکل مجزا و به تنهایی نیز مورد بررسی قرار داد. ما تاریخهای مختلف ایدهی عقلانیت، ایدهی پیشرفت، و یا ایدهی سکولاریسم را داشتهایم. معمولاً بررسی تاریخ یک ایده شامل تتبع بیشتر در زمینهی تأثیرات آن نیز میشود؛ مسئلهی رابطهی میان اندیشه و عمل همواره در پس چنین مطالعاتی بوده، حتی زمانی که این رابطه به هیچوجه روشن نبوده است. برای نمونه، از زمانی که ماکس وبر و ارنست ترولچ به مسئلهی رابطهی اندیشهی دینی و حیات اجتماعی و فعالیت اقتصادی پرداختند، [تاکنون] این مبحث محل منازعات علمی متعدد بوده است. با توجه به نقش محوری تاریخ سیاسی، بحث دربارهی ایدههای مرتبط با سیاست همواره موضوع عالی در اثر تاریخی بوده است. این دغدغه به تقلایی تقریباً فراگیر برای نشان دادن [این دعوی] رهنمون شده است که در سرتاسر تاریخ نوع بشر همواره تحت سلطهی یک ایده بوده است. برای نمونه، ایدهی توسعهی عرصههای آزادی؛ و یا از آن سو، [به کوششهایی] بسیار دقیق و پیچیده، مانند تحقیقات فردریش ماینکه (19) در جهان وطنی و دولت ملی (20) انجامیده است که به تحلیل دقیق تأثیرات فکریای میپردازد که اندیشهی دولتمردان فعال را در یک دورهی کوتاه از زمان شکل میدادهاند.
آشکار است که تا آنجا که به موضوع مربوط میشود، تاریخ فکری چیز جدیدی نیست؛ اگر ظهور این عبارت در زبان ما نمایانگر نقطه عطفی باشد، آن را باید منتسب به شیوهی پرداختن بدان دانست که جدید است؛ چنان که تلاش میکنم نشان دهم همین مسئله در واقع موضوع مورد بحث است. (21)
مسئلهای که پری میلر در ذهن انگلستان دلمشغول آن است، مشابه دغدغهای است که به پژوهش ترولچ با عنوان آموزههای اجتماعی کلیسای مسیحی (22) شکل میبخشد: یعنی تأثیر باورها و ایستارهای دینی بر حیات و کنش اجتماعی. در هر دو مورد، منابع اصلی شامل نوشتههای کلامی و الهیاتی است. ترولچ به بررسی عبارتهایی در این آثار پرداخت که توجه و تأثیر مستقیمی بر حیات و جهتگیری اجتماعی دارند. میلر به بازسازی کل نظام فکری نویسندگان و مبشران پیرایشگر (23) دست یازید. او به تحلیل منطق آنان در مباحثه، تصویرشان از کیهان و برداشت آنها از ماهیت انسان، پرداخت؛ فرمانهای الهی برای نظمبخشی به اجتماع انسانی به مثابهی بخشی درونی از جهانبینی پیرایشگری، بازنمایی شد. در حالی که ترولچ بر این فرض بود که تحول فکری در یک حوزه میتواند مستقل از تحولات در دیگر عرصهها مورد بررسی قرار گیرد، پری میلر نشان داد که تغییر در یک حوزهی فکری، متضمن بازآرایی اندیشه و عمل در تمامی عرصههاست. فرضی که «تاریخ فکری» میلر بر آن مبتنی است و شیوهی او را از پشینیان متمایز میکند، همانا خصیصه درهم تنیدهی برداشت انسان از زندگی است.
گسترش افق تحقیق را میتوان در حوزهی دیگری از تاریخ فکری نیز مشاهده نمود- یعنی در عرصهی تکوین شاخههای مختلف دانش- پژوهشها در زمینهی تاریخِ تاریخ عموماً بر مورخان بزرگ متمرکز است. آنان به تحلیل پیشرفت در روش از مورخی به مورخ دیگر میپردازند و با تأکید بر تأثیر اندیشههای فلسفی هر عصر بر نوشتار تاریخی، تحول در تاریخنگاری را تبیین میکنند. مثالی ابتدایی از این رویکرد همانا تاریخنگاری سدهی هجدهم است. فیلسوفان، یعنی منتقدان استبداد و سیاستِ قدرت، بر اهمیت تحول در عرصههای اندیشه- در هنر، فلسفه و علم- تأکید داشتند؛ و براین اساس، در نگاه اینان تاریخ میبایست تاریخ تمدن باشد. اعتقاد به عقل فطری بشر معیاری به دست داد که بنابر آن مورخان میتوانستند به سنجش ناسازههای نهادهای سیاسی بپردازند و میزان پیشرفت را اندازهگیری کند. عقلانیتگرایی فلسفی دوران روشنگری متضمن تشکیک در افسانههای مسیحی و اسطورههای کلاسیک بود و رویکرد انتقادی جدیدی به منابع تاریخی را در برمیگرفت. دیدگاههای فیلسوفان دربارهی وظیفهی مورخ از سوی ولتر در یک عبارت به روشنی خلاصه میشود: «تاریخ را باید همانند فیلسوفان نوشت». (24) در واقع، دانشمندانی که به مطالعهی تاریخنگاری سدهی هجدهم پرداختهاند- مانند ویلهلم دیلتای یا جان بی. بلک (25) - در اساس تأثیر اندیشههای فلسفی روشنگری بر نوشتار تاریخی آن عصر را مورد تحلیل قرار دادهاند. به طور خلاصه، آنان تلاش کردهاند نشان دهند که مورخان سدهی هجدهم همان کاری را میکردند که ولتر از ایشان خواسته بود. در واقع، این رویکرد از نیات بنیادین و نوآوریهای روشی نویسندگان تاریخی، مانند ولتر، گیبون و هیوم پردهگشایی میکند. اما این نکته نیز آشکار است که با تمرکز صرف بر این چهرههای ادبی برجسته، تصویر تکوین تاریخنگاری سدهی هجدهم دچار اعوجاج میشود و یا دست کم ناقص میماند.
سویهی کاملاً متفاوتی نیز در کتاب لیونل گوسمن- ایدئولوژیهای قرون وسطایی روشنگری (26) (1968)- رخ مینماید. این اثر بر چیزی متمرکز است که میتوان آن را تاریخ درونی تاریخنگاری نامید: رابطهی اثر تاریخی، نه با فلسفه یا سیاست، بلکه با دیگر آثار تاریخی زمانهی خود گوسمن، مجموعهی عظیمی از آثار منتشر شده از سوی دانشگاهها در زمینهی موضوعهای تاریخی را مورد بررسی قرار میدهد که در نسخ خطی و یا در نامههای رد و بدل شده میان متفکران حفظ شده است. این کتاب نشان میدهد که عموم تحقیقات صورت گرفته در زمینهی موضوعهای تاریخی در پاسخ به نمونهی [مشابه] پیشینی- که در پیوند [زمانی] نزدیکی با آن بودهاند- صورت پذیرفته است؛ از دل این مباحث، پیشرفتها و نوآوریهای روشی و یا- چنان که موضوع کتاب گوسمن است- دیدگاه نوینی دربارهی اهمیت سدههای میانه پدیدار میشود. گوسمن، همچنین میزان تأثیر دانشگاهها و محافل فکری و ادبی (27)- یعنی مکانهایی که در آن دانشمندان به تبادل آرا و ارائهی نتایج تحقیقات خود میپرداختند- در شکل دادن به محتوا و شکل آثار اندیشمندان را نشان میدهد. کتاب گوسمن بر آن است که ابزارهای ارتباط فکری، در تکوین و توسعهی دانش و حیات فکری نقش مهمّی برعهده دارند. (28)
تمایل به تأکید بر پیوند میان فکر فرد و اندیشهی گروهی را که از آن برآمده است، میتوان در آثاری نیز یافت که به موضوعی میپردازند که همواره مطلوب نظر مورخان بوده است: تأثیر ایدهها بر سیاست. هنگامی که ماینکه جهان وطنی و دولت ملی (1906) را مینگاشت، به نظر میرسید که او در خط سیر جدیدی گام نهاده است. او اندیشههای شاعران، نویسندگان و فیلسوفان را از لحاظ مساهمت در تکوین ملیگرایی مورد بحث قرار داد و سپس کوشید نشان دهد که چگونه این ایدهها در افکار رهبران سیاسی که به وحدت آلمان دست یافتند، بازتاب یافته بود. اما 45 سال بعد، در کتاب فدریکو، (29) با نام تاریخ روابط سیاسی ایتالیا از 1870 تا 1896، (30) پرده (31) باز هم گستردهتر شد. شابو، با ابتنا بر روزنامهها، سخنرانیها و جزوههای چاپی، به تحلیل تأثیراتی پرداخت که حوادث متأخر- یعنی به رسمیت شناخته شدن نظام جدید دولت در اروپا در سال 1871- بر گروههای مختلف اجتماع ایتالیا داشت. نتایج، تصویری فراگیر، اما عمیقاً تقسیم شده [و واگرا] از دغدغههای سیاسی در لایههای مختلف جامعهی ایتالیا در سال 1870 به دست داد. پس از آن، شاپو با دقت پیشتر رفت و به تحقیق دربارهی سیر پیشرفت هر یک از دولتمردان عمدهی ایتالیا دست زد و موقعیت هر یک از آنان را در سپهر افکار عمومی ایتالیا مشخص نمود- [یعنی اینکه] در کجا احتمال یافتن مؤتلفان سیاسی، و در کجا احتمال روبه رو شدن با دشمنان سیاسی وجود داشت؛ این تحلیل، طریقی را که آنان میتوانستند در پیش گیرند، روشن مینمود؛ اما در عینحال راههایی را که بر ایشان بسته بود، نیز نشان میداد. نتایج [این تحقیق] توصیف درخشانی از افکار یک گروه حاکم ارائه میکند که با جزئیات آن به روشنی ترسیم گشته و در عین حال در چارچوب گستردهتر تفکر کل جامعه جایگذاری شده است.
بیتردید، فعالیت[های] علمی اخیر در زمینهی تاریخ فکری، وجوه مؤکدی دارد که پیش از این، توجه ناچیزی به خود جلب میکرد- و یا اصلاً مورد توجه قرار نمیگرفت: ساختار درهم تنیدهی اندیشه؛ عوامل خود- پیشبرنده درونی در فرایند پیشرفت دانش و همچنین اهمیت ابزارهای ارتباط فکری، بنا به ماهیت محصول فکری و ضرورت گسترش تحلیل به فراتر از افراد مهم، یعنی به کل لایههای جامعه. در هر صورت، اما این پاسخی برای این پرسش نیست که آیا- و اگر جواب مثبت است، چگونه- این تحولات با یکدیگر مرتبط هستند و آیا اینها خبر از مرحلهای جدید در تاریخنگاری میدهند که در آن تاریخ فکری به مثابهی شاخهای از تاریخ که در اهمیت همتراز گونههای سنتی تاریخ سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی است. این پرسش که تا چه اندازه تغییر اتفاق افتاده است، نیازمند آگاهی از شیوههای کاوش دربارهی موضوعهای محوری تاریخ فکری در گذشته است. این پرسشی تاریخنگارانه است که ما را به زمانی بسیار دور، سدهی شانزدهم، یعنی دوران آغازین تاریخنگاری مدرن، رهنمون میشود. (32)
آثار تاریخی برجستهی سدههای شانزدهم و هفدهم، توصیف دقیق و مطولی از وقایع سیاسی، دیپلماتیک و نظامی به شمار میروند که به وسیلهی دولتمردان یا فعالانی چون فرانچسکو گوچیاردینی، ارلِ کلارندون و یا ساموئل پوفندورف شکل گرفتهاند. در سدهی نوزدهم، یعنی زمانی که توجه مورخان بر این موضوعها متمرکز بود، این باور وجود داشت که تنها آثار تاریخی ارزشمند این سدههای متقدم [سدههای شانزدهم و هفدهم] آنهایی بودند که توسط این دولتمرد- مورخان نگاشته شده بود. واقعیت آن است که هنگامی که این تاریخها منتشر شد، مورد توجه و اقبال حاکمان و اعضای گروه حاکم قرار گرفتند. اما در دانشگاهها، گونهی کاملاً متفاوت و بسیار کمجانتری از تاریخ به دانشجویان آموخته میشد. موضوع تاریخ در دانشگاهها همچنان تاریخ عالم باقی ماند، اگرچه اصلاح دینی مسبب بروز تبدیلهایی در نمای کلی قرون وسطایی از تاریخ جهان گردید فیلیپ ملانکتون طرح نوینی از تاریخ جهان را که با اندیشههای جدید انطباق داشت، عرضه نمود. او تاریخ را به دو عرصه تقسیم کرد: تاریخ کلیسایی (33) که بر تاریخ کلیسا به مثابهی نماد تداوم وجود جهان معنوی متمرکز بود؛ و تاریخ کفر، (34) که مخصوص توصیف رخدادهای این جهانی بود، اگرچه وجود زنجیرهی امپراتوریهای جهانگستر، که تاریخ الحاد در دل آن رشد و نمو نمود، خود نشانهای است بر آن که خداوند دستان مراقب خویش را بر تمامی ابنای بشر گسترده است و به دنبال حفظ و نجات آن است. نسل پس از ملانکتون، از پیش این تقسیمبندی دوگانه را ناکارآمد و ناکافی یافت. در سال 1583، یکی از شاگردان ملانکتون مدعی شد که مقولات تاریخ کلیسایی و تاریخ سیاسی را میبایست با افزودن مقولهی دیگری کامل نمود که همانا تاریخ مدرسی (35) است: «میتوان گفت، تاریخ مدرسی تاریخی است که حول مراسلات، هنرها، رشتهها و خاستگاه و رشد و تکثیر آنها میچرخد و اهمیتشان را به ما نشان میدهد». (36) نیروی محرکهای را که کوششهای هنری و علمی در سدههای پانزدهم و شانزدهم دریافت نمود، نباید دست کم گرفت. براین اساس، فرانسیس بیکن، یکی از بزرگترین ترکیب کنندگان اندیشههای انسانگرایانه و مدرسی سدههای پیشین، از ضرورت گسترش [عرصهی] تاریخ به منظور شمولیت بر تحولات در حیات فکری سخن گفت: نزد بیکن، تاریخی که تاریخ ادبیات و هنر را مغفول بگذارد، «به مجسمهی پولفیموس پس از برداشتن چشمان او، بیشباهت نیست». (37) اما بیکن تاریخ متمایز برای حیات دانشمندان و یا تاریخ تکوین علوم منفرد را رد میکند؛ تاریخ هنر و ادبیات (38)- چنان که وی مینامید- میبایست چونان یک کل درهم تنیده مورد بررسی قرار گیرد. او به خوبی آگاه بود که به نوعی از تاریخ فرامیخواند که هنوز وجود نداشت و در واقع نیز پیشنهاد او مورد حمایت هیچ کس قرار نگرفت. یحتمل، ویکو و ولتر در سدهی هجدهم، توصیف خود از دورانهای مختلف گذشته را بر قاعدهی اتحاد درونی تمامی پدیدارهای فکری بنا نهادند. اما به طورکلی، دانشمندانی که در حوزهی تاریخ مدرسی فعالیت داشتند، به نگارش زندگی نامههای شخصیتهای منفرد در حیات فکری، و یا تاریخ برخی حوزههای مشخص علمی، مشغول بودند. اگرچه اهمیت موضوع مورد اذعان همگان بود، ادبیات تاریخیای که با پدیدار حیات فکری مرتبط بود، بیرون از جریان اصلی تحصیل دانشگاهیِ تاریخ قرار میگرفت.
وقتی که نهایتاً به تلفیق دقیقتری از پیشرفتهای فکری با جریان کلی تاریخ مبادرت شد، تکانهها از سوی دیگر سر برآورد. آن بخشی از تاریخ عمومی جهان که به نام تاریخ کلیسایی نامیده میشد، ناگزیر به محل مجادلهی تعصبآلود میان کلیساها و فرقههای مختلف مسیحی تبدیل شد. بحثهای مختلف تاریخی در دفاع از یک آموزهی خاص در میان مذاهب مسیحی به کار گرفته شد؛ [و در نتیجه] تاریخ مسیحی در زندان تنگ دانشکدههای الهیات گرفتار آمد. زانپس، تاریخ جهان با تاریخ سیاسی همسان گردید، اما به هرحال تاریخ سیاسی برای برعهده گرفتن بخش عمدهای از آنچه پیش از آن، تاریخ مسیحی عهدهدار بود، نیازمند آن بود که در خصایص خود تغییراتی پدید آورد: میبایست برای فرایندهای تاریخی بار معنایی فراهم نماید. سیر تاریخ زیر بیرق حکومت ایدهها قرار گرفت؛ اگر تاریخ از الهیات مجزا شد، اکنون در اتحاد با فلسفه قرار میگرفت. فیلسوفان وظیفهی تبیین و ایضاح ماهیت ایدههایی را برعهده گرفتند که فرایندهای تاریخی را تحت نظارت داشت. آنان منطقی را نشان دادند که این ایدهها از طریق آن با یکدیگر در پیوند بودند؛ چرا که ایدههای مسلط بر فرایند تاریخ، در هر دورهی تاریخی با ایدههای مسلط بر دوران بعدی، از طریق تسلسل منطقی در ارتباط بودند. نام کندرسه، هگل یا کنت، میزان تأثیر این اندیشه را بر تفکر تاریخی در سدهی نوزدهم به خوبی بازنمایی میکند. حتی رانکه نیز- که فکری بیشتر تجربی داشت- ملهم از این شیوهی اندیشیدن بود. اگرچه او در توانایی بشر برای تشخیص و تعریف منطق فرایندهای تاریخی تردید داشت، متقاعد شده بود که هر دورهی تاریخی بازتابی از اندیشهای فردی بود که این اندیشه وجوه مختلف آن را شکل میبخشید. سیاست، دین، ادبیات و فلسفه، همگی بیانهایی از یک روح زمانهی (39) خاص بودند. عصر «سیاست واقعگرا» (40) عصر واقعگرایی در ادبیات نیز بود؛ در دوران هنر باروک، سیر سیاست نیز وجهی باروکی داشت. با این حال، در عمدهی آثار تاریخی، تلاشها برای ایجاد ارتباط میان حیات سیاسی، فکری و اجتماعی، همچنان در سطح جریان داشت [و ژرفایی نیافت]. این درست است که در کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا، (41) اثر یاکوب بورکهارت، تحلیل ادبیات، شعر و سیاست با یکدیگر، به تصویری فراموش ناشدنی از کل دورهی تاریخی پیوند زده شدهاند، اما این کتابی بیهمتا نیست؛ بورکهارت به خوبی آگاه بود که رویکرد او، با تأکیدش بر تاریخ فرهنگی، با رویکرد اکثریت مورخان همعصر خویش در تعارض بوده است. آنان از تحلیل عمیق تفکر ادبی، هنری یا فلسفی ابا داشتند و تحول در دانش و علم به سختی دستیاب بود. آنان یک تصویر یا قول را که ویژگی شیوهی غالب اندیشه میدانستند، برمیگزیدند و در نتیجه، برخی مباحث در وجوه فکری عمیقاً سوژهانگارانه محسوب میشد؛ نمونهی روشن آن داوری اخلاق مدارانهی تی. بی. مکولی (42) دربارهی نویسندگان کمدیهای [عصر] بازگشت (43) بود: «هرچه درامنویسان ما به دست آوردند، آنان [کمدینویسان] به تنگ آلودند». اگرچه این باور وجود داشت که تحولات و پیشرفتهای فکری بخشی از تاریخ را شکل میبخشند، ارجاع بدانها عموماً نامتسلسل و اساساً از باب ایضاح [مباحث دیگر] باقی ماند. [و اصالت نیافت].
در سدهی نوزدهم، پژوهشهای تاریخی نه تنها تحت تأثیر ایدهآلیسم فلسفی پیش رفت، بلکه همچنین از سوی نیروهایی شکل گرفت که علیه این ادراک که به تقلا دست یازیده بودند. توانمندترین این نیروها در براندازی رویکرد ایدهآلیستی به جهان، اندیشهی کارل مارکس بود. هر دیدگاهی که دربارهی رابطهی جهان مادی و جهان ایده داشته باشید، و یا تا هر میزانی که آنها را به یکدیگر وابسته بدانید، دیگر ممکن نبود که ایدهها را تعیین کنندهی رخدادها و یا در پرواز آزادانه بر فرازشان بینگارند. پس از مارکس، تشکیک در وجود رابطهی نزدیک میان ایدهها و منفعت، دیگر میسر نبود و تنها یک تحلیل دقیق میتوانست کارکرد ایدهها را در حیات اجتماعی مشخص نماید؛ چه این ایدهها در خدمت پیشرفت باشند، و چه به تحکیم نیروهای مانع پیشرفت یاری رسانند. اگرچه نقد مارکس بر نگرش ایدهآلیستی به تاریخ مهمترین مساهمت وی در تکوین تاریخ نگاری به شمار میرود. دو نمونه دیگر نیز در میان مساهمتهای وی وجود دارد که لازم است در این بحث مطرح شود: یکی، تأکیدی است که او بر مفهوم ساختار داشت. (44) مارکس بر این باور بود که تغییر در یک عنصر شکلبندی اجتماعی مستلزم تغییر در تمامی دیگر عناصر آن است. این دیدگاه متضمن وجود وحدتی بنیادین در ایستار انسان نسبت به وجوه مختلف حیات است. علاوه بر این، نظریهی مبارزهی طبقاتی مارکس، به معنای آن بود که در میان دغدغههای فکری و نگرش طبقهی حاکم و نگرش طبقهی فرودست (طبقهی محکوم) شکافی بنیادین وجود دارد. از آنجا که جامعه ترکیبی از گروههای مختلف با علائق متفاوت است. وجود یک ایدهی مشترک مسلط بر هر دورهی تاریخی معین، دیگر پذیرفتنی نیست، بلکه رویکرد هر دورهی تاریخی میبایست به مثابهی ساختاری متمایز مورد فهم قرار گیرد. با تدوین این نظریه، آشکار شد که توجه مورخان مشخصاً و منحصراً بر طبقهی حاکم و کنشهای اعضای آن متمرکز بوده است.
هنگامی که یکی در تاریکی است،
و دیگری در روشنا؛
آن را کحه در روشناست، میبینید،
آن را که در تاریکی، نمیبینید. (45) (46)
توجه انحصاری بر طبقهی فرادست، مخصوصاً علاقهی مورخان به پدیدههای فکری و فرهنگی را شکل بخشید. دانشمندان [تنها] بر شیوههای مختلف ظهور ادبیات، نقاشی و موسیقی فرهنگ والا (47) متمرکز بودند؛ اما ظهور و بروز فرهنگ عامه و یا فرهنگ طبقات فرودست- دین، موسیقی و سرگرمیهای عوام- به ندرت شایستهی توجه انگاشته میشد. این امر، بیش از یک تغافل ساده و یک انحراف بود، چرا که اهمیت تراکنشهایی را از نظر میانداخت که دائماً در سطوح مختلف فعالیتهای فکری صورت میپذیرفت. وجود متشابه سطوح مختلف حیات فکری میتوانست از طریق فهم دوسویه، در هر یک از آنان به تبدل منجر شود، و یا بالعکس میتوانست به تثبیت هر گروه در موقعیت خویش رهنمون گردد به این پرسشها تنها در صورتی میتوان پاسخ داد، که گذشته را در تمامی وجود آن- و نه صرفاً در بخشی از آنها- مورد توجه قرار دهیم.
مارکسیسم، تنها جنبش فکریای نبود که مفروضات نگرش ایدهآلیستی به جهان را به چالش کشید. پوزیتیویسم و علوم طبیعی- با تأکیدش بر تجربه- در مسیر مشابهی، در تخریب پیشفرضهای [وجود] واقعیت ایدهآلی در پسپشتِ جهان پدیداری حرکت نمود. در پایان سدهی نوزدهم، فهم تاریخ به مثابهی فرایند بازنمایی ایدهها و در تحت سیطرهی آنها، دیگر کنار گذاشته شده بود. آنچه در پژوهش تاریخی روی داد، تحدید حدود دغدغههای علمی بود: تحقیقات بر منابع اسنادی متمرکز شد و تاریخ به تاریخ سیاسی صرف بدل گشت.
این، تنها توصیفی ساده شده از تحولی به مراتب پیچیدهتر است. نامهای اسوالد اشپلینگر و آرنولد توینبی، نشان از آن دارند که تفسیر تاریخ جهان بر پایهی مبانی هگلی نیز کاملاً به محاق نرفت. با این حال، چنین طرحافکنیهای پرشماری اینکه در جایی خارج از محدودهی پژوهش حرفهای [= دانشگاهی] تاریخی، به حیات خویش ادامه میداد. علاقه به تاریخ ایدهها (48) نیز همچنان به حیات خویش استمرار بخشید، اگرچه این باور وجود داشت که آنها [ایدهها] در جایی بسیار دور از جریان مسلط تاریخی وجود دارند، و تحقیق دربارهی تاریخشان، خود به حوزهی متمایزی از پژوهش تبدیل شد. (49) هر ایدهای در انفصال از حصر منطق متافیزیکی، چونان واحدی فینفسه موضوع توجه قرار گرفت و به تنهایی مورد بررسی واقع شد. هر ایده میتوانست بنا به آمیزهای که در آن جای میگرفت و یا موقعیتی که در آن به کار گرفته میشد، تکثیر یا تقلیل یابد. این کاوشها میتواند نشان دهد که چگونه یک ایده میتواند در ذهن نویسندگان مختلف معانی مشخصی داشته باشد؛ از سوی دیگر، تأکید بر اهمیت کلیدی یک ایده میتواند در زمینهی تصدیق وجود یک رویهی مشترک در میان آثار فکری در حوزههای متفاوت به کار آید. اما ارزش چنین مطالعاتی، دست کم برای مورخان، محدود است؛ زیرا پرسشهایی را که آنان مشخصاً بدانها علاقهمند هستند، در برنمیگیرد: رابطهی میان ایده و منافع؛ تأثیر اندیشه بر عمل؛ رابطهی میان ایستار فکری و سطوح اجتماعی؛ و امثال آنها.
واقعیت آن است که در پایان سدهی نوزدهم، آنگونه پیوند میان فعالیتهای سیاسی و فکری که اعتقاد به سیطرهی ایدهها بر تاریخ آن را به وجود آورده بود، درهم شکست. [زان پس] مورخ حرفهای تلاش نمود که به شیوهای تقریباً علمی به کاوش بپردازد. تمایل مرسوم او به تاریخ سیاسی به واسطه این باور راسخ که منابع تاریخ سیاسی تقریباً تنها منابعی محسوب میشدند که درخور تفحص علمی بودند، بیش از پیش تقویت شد. چرا که تحولات سیاسی، اعمال دیپلماتیک [و] تغییرات در قوانین، همگی در اسناد مکتوب ثبت و ضبط شدهاند. این حوزهها، قلمرو مشروع کاوش مورخ شناخته میشدند.
اشتباه عجیبی نیست اگر فکر کنیم انتقاد بر محدودیتهای تاریخ سیاسی و دیپلماتیک، انتقاداتی مربوط به عصر حاضر هستند. [در حالی که] در حقیقت، پیشینهی این انتقادات به دههی پایانی سدهی نوزدهم بازمیگردد (50)؛ از آن زمان تاکنون، دربارهی اهمیت تاریخی عوامل اجتماعی و تاریخی مباحثی در جریان بوده است که با افول ایدهآلیسم تاریخی و [در پی آن] تمرکز بر تاریخ سیاسی، از بدنهی اصلی آثار تاریخی زدوده شد. تفسیر تاریخ جدید در ایالات متحده متعلق به چنین بافتاری است؛ (51) در کشوری که رسوم دینی و توسعهی اقتصادی نیروهای تاریخی قدرتمندی به شمار میروند، ماهیت محدود و کرانمند تاریخنگاری سیاست محور به ویژه درخور توجه است. دلیل دیگر، اهمیتی است که علوم اجتماعی در ایالات متحده کسب نمود؛ تاریخ نیز، با تأکید بر نقش نیروهای اجتماعی در تاریخ در مدار علوم اجتماعی قرار گرفت. در هر حال، این نکته که در نتیجهی انحصاری که مورخان در پرداختن به تاریخ سیاسی [به آن دچار بودند] حوزههای منزوی و بیپناهِ تاریخ اجتماعی و تاریخ فکری با یکدیگر متحد شدند، اهمیت فوق العادهای در طول تاریخ فکری در سدهی بیستم دارد. این رابطه به شدت بر تکامل تاریخ فکری تأثیرگذار بود: این پیوند با جهتدهی توجهات به روش و پیشرفت در علوم اجتماعی، به دقت بیشتر در پرسشها و پالایش روشی رهنمون شد؛ و برای ارائه تعریفی روشن از وظایف مورخ فکری اقدامی متهورانه را نمایندگی میکرد. تفاوتهای میان مطالعات متقدم و متأخر در حوزهی تاریخ فکری- که بخش اول این مقاله بر آن متمرکز بود- را اکنون میتوان نتیجهی آگاهی فزایندهای دانست که پژوهش در این حوزه میبایست بر پایهی آن دنبال میشد. در همهی سطوح تاریخ فکری- تحقیق در ذهن افراد، دربارهی دیدگاههای یک گروه و یا خاستگاه و اثرات یک محصول فکری- تغییر پدید آمده است.
زندگی نامهی یک چهرهی فکری، همواره موضوعی مشروع شناخته شده است؛ بنابراین، تغییر در این حوزه به ویژه شگفت انگیز و جالب توجه است. در سالهای آغازین، ایدهها و اندیشههای فرد به مثابه بخشهایی از یک نظام کلی نمایانده میشد که وی در سالهای اولیهی خود پرورانده بود و در تمام عمر بدان پایبند میماند. براین اساس، اظهارات متقدم را میشد بر پایهی اظهارات متأخر او تبیین نمود و بالعکس؛ و یا نظام کلی او را میشد به اجزای تشکیل دهندهی آن تقسیم نمود و یک فصل میتوانست دیدگاههای او را دربارهی فلسفهی اخلاق مورد مداقه قرار دهد، و فصلی دیگر به اقتصاد، و فصل بعدی به سیاست بپردازد. (52) دیلتای، اندیشمندی بود که این رویکرد را زیر پا گذاشت؛ نخست در زندگی اشلایرماخر (53) و سپس در هگل جوان. (54) دیلتای تأثیرات بیرونی را برانگیزانندهی ایستارهای ذهنی میدانست؛ ذهن فرد چیزی متصلب نبود؛ در سیلان بود و دچار تغییر و تحول میشد. براین اساس، مورخ در پرداختن به زندگی و آثار یک متفکر، میبایست سیر تکامل فکری قهرمان خویش را گام به گام مورد ردیابی قرار دهد. آثار نوشتاری هر دورهای از زندگی، میبایست به طور مجزا مورد بررسی قرار گیرد. هیچ ایدهای نباید با ارجاع به قولی از سالهای بعد تبیین شود. تنها با آگاهی از امکانهای موجود [در آن زمان] است که میتوان اهمیت انتخاب فکری را درک کرد. تمامی اینها به نظر بدیهی میرسند؛ اما اگر در دوران متقدم از آنچه امروزه به وقوع بخشی جذاب رهنمون شده است، آگاه نبودند- موضوع تمایز میان مارکس انسانگرای سالهای آغازین، و مارکس مادهگرای سالهای پایانی- به این دلیل است که آنان روش تکوینی (55) را نمیشناختند.
به کارگیری روش جدید در پیوند جدی با رونمایی از منابع جدید قرار دارد. در نگارش زندگینامهی یک متفکر، منابعی که دست دوم به نظر میرسید- مانند چرکنوشتهها، قطعات، یادداشتهای سخنرانی، مرسولات شخصی- اهمیت یافتند، چرا که شاید نمایانگر بلوغ تدریجی ایدهها بوده باشند.
اثر فکری، محصول ذهن نویسنده است؛ اما علاوه بر آن، بنا بر کارکردش شکل میگیرد. اثربخشی از یک مباحثهی فکری است؛ پاسخی را برای پرسشهایی ارائه میکند که پیشتر مطرح شدهاند؛ به شکلی ارائه میشود که پیش از آن چنان مسائلی مورد توجه قرار گرفتهاند. نویسنده، آگاهانه یا ناآگاهانه، در ذهن خود الگویی دارد که کار خویش را بر مبنای آن میپرورد. این امر بیشتر مکرراً مورد تغافل قرار میگرفت. اگر مردم از لحن اخلاقی تاریخهای عمومی سدهی نوزدهم به حیرت میآمدند، از آنرو بود که آنان دیگر نمیدانستند که تاریخ در دانشگاهها به عنوان بخشی از فلسفهی اخلاق تدریس میشد؛ آثار اصیلی، مانند تأملی بر تاریخ جهان، (56) اثر بورکهارت، هنوز ردپای انطباق با هدفهای اخلاقی آموزش تاریخ را با خود دارند. به طور خلاصه [اکنون] روشن است که هیچ اثر فکریای را نمیتوان بدون آگاهی از الگویی که بر مبنای آن شکل گرفته است، به درستی مورد ارزیابی قرار داد. بیتردید، آثار بزرگ و دستاوردهای عظیم آنهایی هستند که از قالبهای سنتی درگذشته و رویهای جدید را ابداع نمودهاند. اما درک ارزش واقعی ابداعات و دستاوردها، مستلزم آگاهی از پوستهای است که شکسته شده است.
روشهای موجود برای تحلیل سیر تکاملی ذهن یک فرد و تشکل ویژگیهای فکری متمایز یک گروه از جهات مختلفی متشابهاند. با این حال، روشهایی نیز وجود دارند که اختصاصاً با یکی از آنها متناسباند. اگر روش تکوینی به ویژه برای مطالعهی زندگی نامه مناسب باشد، آنگاه ابزار ضروری برای بحث دربارهی تحولات فکری، تحلیل مفاهیم کلیدی است. آثار ممکن است در هدف و محتوا متفاوت باشند؛ به منظور نشان دادن این که آیا نویسندگان آنها چشمانداز فکری مشابهی داشتهاند یا نه، یک گروه چگونه از دیگری متمایز میشود. و چه چیزی خط تمیز میان جنبشهای فکری مختلف را تقویم میکند، لازم است مشخص شود که مفاهیم کلیدی چارچوب مفهومی آنها تا چه اندازه با یکدیگر متشابهاند. برنارد بیلین، (57) در تحلیل خود از جزوههای آمریکایی منتشر شده در پیش از جنگ استقلال، بر درک مشترک آنها از ماهیت قدرت و ماهیت آزادی تأکید میورزد و چنین نتیجه میگیرد که این جزوهها «مجموعهی همگرایی از ایستارها و اندیشهها» را نشان میدهند که «عمل هماهنگ علیه سلطهی انگلستان را میسر نمود». (58) یقیناً مباحث متعددی وجود دارند که چشمانداز مشترک یک گروه یا مجموعهی فکری در یک جامعه را میتوان از آنها استنتاج نمود؛ ارزیابی مثبت یا منفی از دورانهای گذشته دنیای کلاسیک [یا] قرون وسطی- مکرراً و به نحوی کارآمد، به مثابهی چنین معیاری مورد استفاده قرار گرفتهاند. یحتمل، درست نیست در مواردی که نسلهای گذشتهی اندیشمندان به نیروی شهود خویش اتکا کردند، ادعایی بیش از این مطرح کنیم که گرایش حاضر باید درست و دقیق باشد. شیوهی کنونی نقل قول، شاید مثال خوبی باشد. اگر یک مورخ بر روی آثار یک فرد کار میکند، یک عبارت برجسته و موجز در دست بررسی است. اما وقتی که اندیشهی یک گروه مورد بحث است، یک اظهارنظر خاص که با برخورداری از مجموعهی بزرگی از اظهارات مشابه شایستهی پشتیبانی باشد و بتواند نمایندگی آنها را برعهده گیرد، مورد نیاز است؛ و اگر پانوشت ارجاع دهنده به مجموعهی مطوّل عبارتهای مشابه، بیش از اندازه حجیم شود. پژوهشگر میتواند از رویهی پری میلر پیروی کند که در بخش کتابنامه، مجموعهی کاملی از یادداشتها را قرار میداد که «در آن ارجاع... به نمونههای دیگر اظهارات مشابه- قرار داده شده است». (59)
گفتیم که علاقهی مورخ فکری، از گروه حاکم فراتر میرود و کلیهی طبقات اجتماعی را در برمیگیرد؛ این گسترش عرصهی تحقیق، مستلزم استفاده از شیوههای روشی جدید است. آنها ساده و تکرارپذیر هستند. مورخ میخواهد دربارهی تأثیر اینگونه ادبیات بداند، و این پرسش مستلزم کاوش درخصوص اندازه و شمار ویراستها، توزیع منطقهایشان، و امثال آن است. این عرصهای برای تحقیق آماری است و بر اثر نوآوریهای فنی اخیر، بسیار مدیریتپذیر شده است. در حالی که ما هنوز در آغاز راه نهادینهسازیِ امکانها و محدودیتهای به کارگیری روشهای آماری در این حوزه هستیم.
در زمینهی ادبیات عامه، روشن است که محتوای آن از سوی مخاطبی تعیین میشود که خطابش به اوست. البته میتوان گفت که این نکته دربارهی هرگونه محصول فکریای صادق است. هر فعالیت فکری به دنبال ایجاد نوعی جاذبه است و براساس این تقاضا شکل میگیرد. درگذشته، مورخان این پرسشها را مورد تغافل قرار میدادند و درخصوص اهمیت آنها، بیشتر از طریق مطالعات صورت گرفته در زمینهی جامعهشناسی و علوم سیاسی آگاه میشدند. بیتردید، تغییر کلیدی در شرایط بیرونی حیات فکری، اختراع صنعت چاپ بوده است. این که دست نوشتهی یک نویسنده در میان گروه کوچکی از مردم منتشر شود که نسبت به نویسنده از تحصیلات و علائق مشابهی برخوردارند؛ یا این که این دستنوشته از سوی شمار زیادی از مردم که برای نویسنده ناشناخته هستند خوانده شود، ضرورتاً در ایستار وی تفاوت شایان توجهی ایجاد میکند. افول [استفاده از] زبان لاتین و اوجگیری زبانهای بومی، کاهش استفاده از زبان رسمی در اسناد عمومی در برابر زبانهای محاورهای؛ این پیامدهای اختراع چاپ، برانگیزانندهی تحولات جدیدی در حیات ادبی و اندیشهی سیاسی بود. علاوه بر این، چاپ نوعی تجارت بود و نویسندگی به نوعی حرفه تبدیل شد. اختراع چاپ همچنین مسئلهی نظارت اجتماعی بر فعالیتهای فکری و ادبی را به سطح دیگری کشانید. دیگر، نه کلیسا بلکه دولت و حاکمیت بود که با استفاده از حق مجوز و سانسور [بررسیدن]، میتوانست جهتگیری فعالیت فکری را متأثر سازد و یا هدایت کند. وجوه نهادین این تحولات، البته مورد تفحص قرار گرفتهاند، اما این که تا چه اندازه تحولات مذکور به راستا و سرعت فعالیت فکری شکل بخشید، همچنان تا حدودی «سرزمین ناشناختهها» (60) است.
رویههای روشی، مسائلی مدرسی هستند؛ ورود آنها به این بحث از آنرو، و از اینجاست که از جهتگیری برجستهی آثار اخیر در زمینهی تاریخ فکری، پرده برمیدارند: جستجوی دقت و سنجیدگی این جهتگیری، پاسخی است به اعتراضی که مورخان فکری عموماً با آن روبهرو هستند. این که آنان با عبارتهای مهمی چون «تأثیر» یا «جهتگیری مسلط» سرو کار دارند و محصول کارشان فاقد دقت و سنجیدگی، و «غیرعلمی» است. به نظر میرسد باید پذیرفت که در کار یک اثر تفسیری، شهود همواره نقشی برعهده دارد، اما اگرچه یحتمل دلایلی برای انتقاد از فقدان دقت در تاریخ فکری در گذشته وجود داشت. این رویکرد منفی با توجه به فعالیتهای اخیر صورت گرفته در این حوزه، به سختی درخور پذیرش خواهد بود.
بیتردید، اذعان به ضرورت دقت و سنجیدگی در تاریخ فکری، تا حدودی مدیون این حقیقت است که مورخ فکری به دنبال آن است که قادر به رقابت با مورخان اجتماعی باشد. [تأمل در خصوص] تحول در رابطهی میان تاریخ فکری و تاریخ اجتماعی، جالب توجه روشنگر است. در نگاهی بسیار کلی، این دو مکمل یکدیگرند. شکل مدرن آنها به طور همزمان و در اتفاق با یکدیگر- در ضدیت با سیطرهی سیاست بر تاریخ- به وجود آمد. این رابطهی نزدیک در این واقعیت منعکس است که در کالجها و دانشگاههای آمریکا، درسهایی با عنوان مشترک تاریخ اجتماعی و فکری مکرراً تدریس شده است. (61) اما هنگامی که دعوای آنها بر سر شناختهشدن به عنوان شاخههای اصلی تاریخ بالا گرفت، ائتلاف به دشمنی بدل گردید. یک دلیل این امر، ماهیت متضاد موضوعشان بود. مورخ اجتماعی، بر جنبشهایی متمرکز است که نیروهای برانگیزانندهی آنها عموماً بینام و بیصاحب باقی میماند. تغییرات جمعیتشناختی، رشد اقتصادی، نوآوریهای تکنولوژیک [به عکس]، کار مورخ فکری در پیوند با ذهن انسان و محصولات آن پابرجا میماند. تفاوت در موضوع، تعارض ژرف دیگری را نیز بنیان مینهد. مورخ اجتماعی، به دنبال تأکید بر آن است که تحلیل همهی جانبهی واقعیتهایی که او دلمشغول آنهاست، میتواند تاریخ را «تبیین» کند و حتی سیر فرآیندهای آینده را نیز پیشبینی نماید. بیانی افراطی از این ایستار را میتوان در این دیدگاه یافت که جریان تاریخ تحت سیطرهی قوانینی است که کشف شدنی هستند. در وجهی هشداردهندهتر، میتوان فکر مشابهی را میتوان در این انتظار یافت که مورخ میبایست بر ساختارها و نیروهای بنیادینی متمرکز شود که زمان زیادی دوام میآورند؛ مانند آب و هوا و جغرافیا؛ در نسبت با اینها، تاریخ رخدادها تنها به عواملی میپردازد که آنی و زودگذر هستند. (62) [این دعوی] متضمن آن است که تنها تاریخ اجتماعی به کاوش ژرف در عوامل بنیادین تاریخ دست مییازد؛ تاریخ اجتماعی تنها «تاریخ واقعی» است. این دعوی، ارزش تمامی شاخههای دیگر تاریخ را زیر سئوال میبرد و لاجرم موضع مخالف فعالان آنها را به خود معطوف میسازد.
مشاجرات تاریخ اجتماعی در حوزهی موردنظر ما، به دلایل خاصی بسیار مهماند. این مشاجرات بر موقعیت عمومی تاریخ فکری و مورخان فکری، پرتو نور مستقیمی میافکند. نمیتوان مدعی شد که تاریخ فکری، تاریخ واقعی یا تنها تاریخ است: تاریخ فکری مدرن تنها پس از آن ظهور یافت که باور به نظارت بر ایدهها بر رخدادها در هم شکسته شد. این تاریخ تنها در پیوند و در رابطهاش، با نیروهای مجانب سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، وجود دارد. تحقیق دربارهی موضوعهای تاریخ فکری، به چیزی فراتر از تاریخ فکری ناب رهنمون میشود و [در واقع] تاریخ فکری صرف وجود خارجی ندارد. اما اگر چنین است، آیا مورخان فکری وظیفهی مشخصی دارند، و اگر بلی، آن وظیفه چیست؟ (63) مباحثه دربارهی این مسئله، نظرات مختلفی به وجود آورد و پاسخی که عموماً ارائه شد، آن است که تاریخ فکری، دلمشغول بازسازی «روح زمانهی» هر دوران تاریخی است. این پاسخ به مسئله، تشکیکپذیر است؛ چرا که هر جامعهای مشتمل است بر لایههای مختلف اجتماعی که هر یک از آنان از چشمانداز خاص خود بهرهمند است؛ اگر ما از بازسازی صرف چشمانداز گروه حاکم فراتر رویم، تصویر موجود دچار پریشانی و اختلال میشود. (64) علاوه بر این، هنوز در این فرض که هر دورهای «روح زمانهی» خاص خود را دارد، چاشنی تفکر هگلی مشاهده میشود. معتدلتر (65) آن است که بگوییم مورخ فکری دست اندرکار بازسازی ذهن یک فرد یا گروهها در زمانی است که یک حادثهی خاص روی داده و یا دستاورد ویژهای ظهور یافته است. نامیدن این صورتبندی به «معتدل» شاید نوعی دست کم گرفتن موضوع باشد، زیرا این وظیفه- اگر به صورت تمام و کمال اجرا شود- به جای ورای این، رهنمون میشود. به علاوه، این وظیفهای بسیار مهم است. هر فکری که دربارهی نیروهای زمینهساز فرایند تاریخی داشته باشیم، این نیروها از صافی ذهن آدمی میگذرند و این امر تعیین کنندهی سرعت و شیوهی عمل آنهاست. (66) این آگاهی انسان است که عوامل و نیروهای دور از دسترس را به رخدادهای فردی پیوند میزند و در همین نقطهی حساس از فرایند تاریخی است که مورخ فکری کار خویش را انجام میدهد.
نمایش پی نوشت ها:
1- این مقاله در سال 1970 به رشتهی تحریر درآمده است-م.
2- New England Mind
3- synthesis
4- nonconformist
5- دربارهی جمیز هاروی رابینسون، نگاه کنید به:
Luther V. Hendricks, James Harvey Robinson, Teacher of History (New York: King's Crown Press, 1946), esp. p.16
ما در صص 101-131 کتاب زیر،
James Harvey Robinson, The New History (New York: Macmillan, 1912)
مبحثی را با عنوان «تأملاتی دربارهی تاریخ فکری» یافتیم، و متن یادبودی که در سال 1929 در ستایش او نگاشته شده است، عنوان «مباحثی در تاریخ فکری» را بر خود داشت. اما به نظر میرسد «تاریخ فکری» برای رابینسون، با تاریخ پیشرفت دانش و پژوهش همسان است. برای پرسشهایی در ارتباط با تحولات در این «شاخه» از تاریخ، نگاه کنید به:
John Higham, The Rise of American Intellectual History American Historical Review, 56 (1951), 453-471, esp. pp. 458-459
هیام، اعلامیهی استقلال کارل بکر را «نخستین مساهمت مهم» در مکتب تازهپای تاریخ فکری میداند، اما باید متذکر شد که بکر، عنوان فرعی کتاب خویش را مطالعهای در تاریخ ایدههای سیاسی قرار داد.
6- Histoire intellectuelle
7- New Cambridge Modern History
8- عبارت «فکری» تنها در یک فصل از تاریخ مدرن کمبریج، و آن هم در ترکیب با واژهای دیگر ظاهر میشود: «جهتگیریهای فکری»؛ جلد دوم، فصل 12.
9- storia intellettuale
10- Gesitesgeschichte
11- به ص 495 اثر زیر، به مقالهای نگاه کنید که برای نخستین بار در سال 1953 منتشر شد. استفادهی بیشتر از این واژه (ص 227، همان کتاب) معنای «تاریخ فکری» را ندارد:
Delio Cantimori, Studi di Storia (Torino: Einaudi, 1959)
12- این واژهی آلمانی در معانی مختلف به کار رفته است؛ برای استفادههای متأخر از آن، به یادداشت شمارهی 23 همین مقاله نگاه کنید.
13- Ideeugeschichte
14- intellektuelle Geschichte
15- در نگرشی کلان، تاریخ آموزش و پرورش در چارچوب تاریخ فکری قرار میگیرد، اما ویژگیهای خاصی دارد که ضرورت ارزیابی دقیقتر و مجزای آن را متذکر میشود. بیتردید، میان تاریخ فکری مدرن و تاریخ مدرن آموزش و پرورش تشابهات بسیاری وجود دارد. از سوی دیگر، به نظر میرسد تاریخ علم، حوزهی کاملاً متفاوتی باشد؛ برای بحث دربارهی این مسئله، به مقالهی توماس کوهن در شمارهی بهار 1971 مجلهی ددالوس (43) نگاه کنید.
16- Leslie Stephen
17- History of English Thought in the
18- دو مجلد اثر زیر، نمونههای متأخر در این زمینه هستند:
Peter Gay, The Enlightenment: An Interpretation (New York: Knopf, 1966-1969)Eighteenth Century
19- Friedrich Meinecke
20- Cosmopolitanism and the National State
21- میخواهم تأکید کنم که قصد داوری ارزشی دربارهی تقابلی که در پی آن میان آثار متقدم و متأخر در زمینهی پژوهش تاریخی پدید آمد، وجود ندارد؛ عوامل مهمی- فراتر و ورای رویهی روشی- وجود دارند که اهمیت اثر پژوهشی را مشخص میسازند.
22- Social Teachings of the Christian Churches
23- Puritan
24- II faut ecrire l'histoire en philosophe
25- Wilhelm Dilthey in Das Achtzehnte Jahrhundert und die Geschichtliche Weh (now his Gesammelte Schriften [Leipzig: Teubner, 1921-1936], vol.III), and John B. Black in The Art of History (New York: Crofts, 1926)
26- Medieval Ideologies of the Enlightenment
27- salons
28- برای نشان دادن این نکته، میتوانستم کتاب آندرس کراوس را انتخاب کنم:
Vermnft und Geschichte, die Bedeuturg der DeutschenAkademien fuer die Entwicklung der Geschichtswissenschaft im spaeten 18 Jahrhundert (Freiburg: Herder, 1963);
کراوس، بر ابزارهای ارتباط علمی تأکید ویژهای دارد، اما وی نیز خط سیری مشابه گوسمن را با همان نتایج شگفتانگیز طی میکند.
29- Federico Chabod
30- Storia della politica estera Italiana dal 1870 al 1896
31- canvas
32- برای پیگیری این مسئله، به اثر زیر مراجعه کنید:
Adalbert Klempt, Die Saekularisierung der universal-historischen Auffassung (Goettingen: Musterschmidt Verlag, 1960)
33- historia ecclesiastica
34- historia ethnica
35- scholarly history
36- Scholasticam historiam dicere possumus,
37- Bacon, De Augmentis scientiarum, bk. II, chap. 4quae versatur cira litteras, artes, diciplinas earumque originem, incrementum, propagationem ac perfectionem demonstrat.
38- historia atrium et literarum
39- Zeitgeist
40- Realpolitik
41- Civilization of Renaissance in Italy
42- T. B. Macaulay
43- Restoration
44- See R. Bastide, Sens et usages du teme Structure (S=Gravenhage: Mouton, 1962), exp. pp. 100-106
45- Denn die einen sindim Dunkel/Und die anderen sind im Licht/Und man siehet die im Lichte/Die im Dunkeln sieht man nicht
46- برتولت برشت، ترجمهی نادرستی از این شعر را مورد استفاده قرار داده است (مترجم آن، ایشروود است):
بنابراین، برخی در تاریکیاند
برخی در روشنی، و اینها را شما
میتوانید ببینید، اما همهی افراد
دیگری که در تاریکیاند، کسی را نمیبینند.
47- high culture literature
48- history of ideas
49- برنامهی این «مدرسه» را آرتور أ.لوویو در مقالهای با عنوان «تاریخ نگاری ایدهها» مطرح کرد که سپس در اثر زیر مجدداً منتشر شد:
Essays in the History of Ideas (Baltimore: Johns Hopkins University Press, 1948);
برنامهی لوویو بسیار گستردهتر از علایق اولیهی اوست که تنها زیباییشناسی و فلسفه را در برمیگرفت.
50- در آلمان، اعتراض به تمرکز صرف بر تاریخ سیاسی، در دهه نود آغاز شد، و بسیاری از مفاهیمی که امروزه در صدر مباحث نظری قرار دارد- مانند نوع، ساختار، روش آماری، موقعیت- در این بحثها ظهور یافتند. نگاه کنید به:
Gerhard Oestreich, Die Fachhistorie und die Anfaenge der sozialgeschichtlichen Forschung in Deutschland, Historische Zeitschrift, 208 (1969), 320-363
در آلمان، معارضه با پیروزی مورخان سیاسی خاتمه یافت، دست کم از آن رو که آنان توانستند تمامی مخالفان خود را از مصادر پرنفوذ بر کنار نگاه دارند. در فرانسه، هنری بر در سال 1900 به «تاریخ تلفیقی» فراخواند و این خط سیر از وی به مارک بلوخ و لوسین فور (44) و تأسیس «مکتب آنال» رهنمون شد. تحولات مشابهی را میتوان در ایتالیا مشاهده نمود؛ تنها تاریخ انگلستان از این معارضه برکنار ماند. این فصلی در تاریخنگاری است که هرگز در بافتار فراملی مناسب خویش مورد بررسی قرار نگرفته است.
51- Higham's section in John Higham, Leonard Krieger, Felix Gilber, History (Englewood Clifis, N. J: Prentice-Hall, 1965), describes in detail these developments in the United States
52- See, for instance, Leslie Stephen's treatment of Locke in his History of English Thought in the Eighteenth Century (New York: G. P. Putnam's Sons, 1876)
53- Leben Schlelemachers
54- Jugendgeschichte Hegels
55- genetic method
56- Weltgeschichtliche Betrachtugen
57- Bernard Bailyn
58- See Bernard Bailyn, ed., ,Pamphlets of the American Revolution, I (Cambridge, Mass: Harvard University Press, 1965), p.60
59- Perry Miller, The New England Mind; The Seventeenth Century (New York: Macmillan, 1939), p.ix
60- terra incognita
61- See H. L. Swint, Trends in the Teaching of Social and Intellectual History, The Social Studies, 46 (1955), 243-251
62- دربارهی عبارت Longue duree به کتاب فرنان برودل با نام آنال، اقتصاد، جامعه، تمدن (1958) نگاه کنید من معتقدم تأکید برودل بر اهمیت عوامل این عبارت، شکافی را میان ساختار و رخدادها به وجود آورده که ترمیمناپذیر است. من در اینجا با ارنستو سستان موافقم:
Emesto Sestan, Storia degli Avvenimenti eStoria delle Strutture, report on the XIII Congresso Internazionale di Science Storiche (Moscow, 1970), pp. 24-25
مبنی بر اینکه [این نکته که] برودل هرگز به طور کامل موفق به نشان دادن ارتباط تحولات زمانهای دور از دسترس با رخدادهای عصر فیلیپ دوم نشد، به اندزهی اثر او:
La Mediterrance et le monde mediterraneen a l'epoquede Philippe II
اهمیت دارد. این پرسش، چنان که دربارهی آن بحث خواهم کرد، همانند باری بر دوش امتیازات تاریخ فکری سنگینی میکند.
63- See Frankin L. Baumer, Intellectual History and Its Problems, Journalof Modern History, 21 (1949), 191-203. But see also the review essay of Arthur M. Schlesinger in History and Theory, 7 (1968), 217-224 and the article by John Higham, Intellectual History and Its Neighbors, Journalof the History of Ideas, 15 (1954), 339-347, for general considerations of the problem
64- هانس یواخیم شوپس، ارائهی تاریخ روح زمانه (45) را وظیفهی اصلی تاریخ فکر میداند، اما با این که دو اثری که به نظر میرسد این مفهوم در آنها پرورانده شده باشد، دربارهی بسیاری از مقولات حیات بحث میکنند، اما هیچ نظریهای در کار نیست.
65- modest
66- به نظر میرسد که عبارت مارکس در مقدمهاش بر نقد اقتصاد سیاسی، در اینجا شایسته نقل باشد: «برای در نظر داشتن این تحولات لازم است همواره میان تغییرات مادی شرایط اقتصادی تولید- که با دقت علوم طبیعی مشخص شدنی است- و صورتهای حقوقی، سیاسی، دینی، زیبایی شناختی یا فلسفی- که انسان در آنها از این مجادله آگاه میشود و بدان دست مییازد- تمایز قائل شویم».
گروهی از نویسندگان، (1395) گفتارهایی دربارهی تاریخ و همکاریهای میان رشتهای، ترجمه سید محسن علوی پور، مجبتی فاضلی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}